web 2.0

۱۳۸۸ اسفند ۵, چهارشنبه

چرا میرم هندستون!

دقیق یادم نمیاد چی باعث شد تصمیم بگیرم برم هند . اما این رو خوب می دونم اگه اولش یکم شک داشتم که باید برم الان دیگه کاملا مشکوکم !
هر روز که به رفتنم نزدیکتر می شم بیشتر با خودم فکر می کنم که آیا دارم کار درستی میکنم؟! آیا موفق میشم !؟ فردا پس فردا ضایع نشم دست از پا دراز تر برگردم؟! به قول همشهریام ، تو ولات غربت چه سرُم میا !؟ و هزار تا اما و اگر و چه و چه و چه.
اما فکر کنم طبیعی باشه ، نگرانی از راهی که انتخاب کردم و آینده ای که منتظرمه حق منه ( تازه اونم حق مسلم) ، اصلا باید اینجوری باشه .

میگن ترک عادت موجب مرضه ، والا راست میگن . یکی از بامزه ترین عادت هام بلند بلند فکر کردنه. الان که پاراگراف بالایی رو می خونم می بینم دوباره داشتم بلند بلند فکر می کردم .

خوب بگذریم.
شاید فکر کنین من از اون بچه خنگول های درس نخون بودم و از سر بیکاری و عشق مدرک می خوام باشم آسه آسه برم هند درس بخونم. نه برعکس! همیشه خر خون کلاس بودم و عشق المپیاد علمی ( البته تعریف از خود نباشهD-:)
هند رفتنم و درس نخوندنم تو ایران هزار و یک دلیل داره که فکر نمیکنم وقت نوشتنشون رو داشته باشم و شما هم حوصله ی خوندنش رو داشته باشین . اما فقط همین رو میگم که بعد از یک سال بالا پایین کردن و اینور اونور زدن به این نتیجه رسیدم که، بابا برو دیگه  !
بعد دیدم دارم راست می گم . خوب بابا برو دیگه ، برو تا یه ملت از دستت خلاص شن و یه چند سال هوایی بخورن .

یه مثال میزنم خودتون تا آخرش رو بخونین .
        بابام گفت سیا بابا تو برو قبل از رفتنت یه مهمونیه مفصل برات می گیریم . اونم کی!؟ بابا، که حالش از هرچی مهمونیه مفصل به هم می خوره .

این یه نمونه از شوق دوستان و آشنایان و اهل منزل برای دک کردن من .
            راستی مادرم رو نگفتم. به همه گفته سیاوش رو حتما باید بفرستم خارج( هند خودمون) . البته منم که بدم نمی اومد اما بعضی وقتا با خودم می گفتم : بابا مهر مادری ، بابا دلتنگی ، بابا نگرانی ! 

0 نظرات: