شاید براتون اتفاق افتاده باشه که خاطراتی زیبا، با کسی که خیلی دوستش داشتین ولی حالا به هر علتی دیگه با هم نیستین ، اذیتتون کنه. واسه من که اتفاق افتاده و می افته . اگه واسه شما همچین اتفاقی نیافتاده برین خدا رو شکر کنین . که احتمالا یا آدم خیلی محکمی هستین و براحتی باهاش کنار اومدین یا کلا آلزایمر دارین .
خداییش نمی دونم چه جوری بنویسمش اما زور خودم رو میزنم!
بعضی از دوستان هستن که خودشون رو خدای مخ زنی و شفای امراض و عوارض بعد از ترکیدن love می دونن . فقط کافی شصتشون خبر دار بشه یه چیزیت هست ، اون وقته که شروع می کنن به مشاوره و برگزاری کلاس های بازپروری با متد های کاملا بیخود . اگه به پستتون خورده باشه کاملا می تونین تصور کنین.
خلاصش می کنم . حضرت خودم یه مشکل فاز دارم اونم اینه که حافظه محترمم ( مخصوصا قسمت خاطراتش) خیلی خوب کار میکنه . چه جوری بگم !؟ بعضی وقتا آرزو دارم یه چیزایی رو فراموش کنم اما ای کاش می شد.
یکی از اون دوستان پر ادعا طی یه جلسه ی مشاوره ی طولانی تو پارک بهم گفت :
-- نگا کا حالا که خاطرات نفر قبلیه اذیتت می کنه با ایی یکی برو همون جا ها همون خاطرات رو تکرار کن خوش ( همون خودش) جایگزین میشه . ها کا ( همون برادر ) راهش فقط همیه ( همون همینه) که مو ( همون من) سیت ( همون برای تو ) گفتم.
چشمتون روز بد نبینه منم مثل یه خنگولک به تمام معنا حرفای این آقا دکتر رو انجام دادم . بهتر که نشد هیچی بدترم شده. حالا خاطراتم قاطی هم شده مثلا خاطره ی فلان پارک رو که یادم میاد قیافه ی نفر اولیه هست با لباس ها و تریپ نفر دومیه . یا مثلا اسماشون قاطی شده یا وقتی خاطره به ذهنم میاد تو یجا ، با یه نفر ، یه بار دارم شکلات بستنی می خورم اما بار بعدی که یادم میاد با همون یکی همون جا دارم شیر شکلات می خورم . خلاصش وضع افتضاحی شده .
از همه بدتر اون روز این خانم نفر دومیه بهم گفت فلان روز، فلان جا ، که با هم تو سرما بستنی خوردیم خیلی چسبید . خداییش منم گفتم که : ما که بستنی نخوردیم ، ما تو سرما نوشابه تگری رفتیم بالا . ( عواقبش رو خودتون تصور کنین با ذکر یک فاتحه)
اما از ما به شما نصیحت ، اگر تو همچین وضعی قرار گرفتین زبونم لال اصلا همچین کار احمقانه ای نکنین . اگرم خواستین همچین کار احمقانه ای رو انجام بدین دقت کنین حدالمقدور همه شرایط ( خوراکیا ، لباس ها و حتی دیالوگ ها) همه یکسان باشن که یه وقت مثل اینجانب به زرت و زرت نیافتین.
خداییش نمی دونم چه جوری بنویسمش اما زور خودم رو میزنم!
بعضی از دوستان هستن که خودشون رو خدای مخ زنی و شفای امراض و عوارض بعد از ترکیدن love می دونن . فقط کافی شصتشون خبر دار بشه یه چیزیت هست ، اون وقته که شروع می کنن به مشاوره و برگزاری کلاس های بازپروری با متد های کاملا بیخود . اگه به پستتون خورده باشه کاملا می تونین تصور کنین.
خلاصش می کنم . حضرت خودم یه مشکل فاز دارم اونم اینه که حافظه محترمم ( مخصوصا قسمت خاطراتش) خیلی خوب کار میکنه . چه جوری بگم !؟ بعضی وقتا آرزو دارم یه چیزایی رو فراموش کنم اما ای کاش می شد.
یکی از اون دوستان پر ادعا طی یه جلسه ی مشاوره ی طولانی تو پارک بهم گفت :
-- نگا کا حالا که خاطرات نفر قبلیه اذیتت می کنه با ایی یکی برو همون جا ها همون خاطرات رو تکرار کن خوش ( همون خودش) جایگزین میشه . ها کا ( همون برادر ) راهش فقط همیه ( همون همینه) که مو ( همون من) سیت ( همون برای تو ) گفتم.
چشمتون روز بد نبینه منم مثل یه خنگولک به تمام معنا حرفای این آقا دکتر رو انجام دادم . بهتر که نشد هیچی بدترم شده. حالا خاطراتم قاطی هم شده مثلا خاطره ی فلان پارک رو که یادم میاد قیافه ی نفر اولیه هست با لباس ها و تریپ نفر دومیه . یا مثلا اسماشون قاطی شده یا وقتی خاطره به ذهنم میاد تو یجا ، با یه نفر ، یه بار دارم شکلات بستنی می خورم اما بار بعدی که یادم میاد با همون یکی همون جا دارم شیر شکلات می خورم . خلاصش وضع افتضاحی شده .
از همه بدتر اون روز این خانم نفر دومیه بهم گفت فلان روز، فلان جا ، که با هم تو سرما بستنی خوردیم خیلی چسبید . خداییش منم گفتم که : ما که بستنی نخوردیم ، ما تو سرما نوشابه تگری رفتیم بالا . ( عواقبش رو خودتون تصور کنین با ذکر یک فاتحه)
اما از ما به شما نصیحت ، اگر تو همچین وضعی قرار گرفتین زبونم لال اصلا همچین کار احمقانه ای نکنین . اگرم خواستین همچین کار احمقانه ای رو انجام بدین دقت کنین حدالمقدور همه شرایط ( خوراکیا ، لباس ها و حتی دیالوگ ها) همه یکسان باشن که یه وقت مثل اینجانب به زرت و زرت نیافتین.
2 نظرات:
پسر بد . خیلی بدی اینو میگم تا همه بدونن. واقعا واست متاسفم مغزت ویروس داره:-*
salam sia faghat mikhastam bigam bichare bazia
ارسال یک نظر