web 2.0

۱۳۸۹ مرداد ۱۸, دوشنبه

دوباره سلام

سلام دوباره
از آخرین پستم خیلی گذشته . نه خیلی خیلی گذشته .
راستش خیلی گرفتار بودم . گرفتار آماده شدن واسه سفر .
بماند که چه ها کشیدم تو این چند مدت . بماند که آقایون محترم هندی چقدر ما رو سنگ رو یخ کردن و حالا حالا ها هم که کماکان مارا سنگ روی یخ بنمایند . بماند که وقتی می خوای بری یه کشور خارجی ( اونم مثل کشور ثروتمند ، آباد و پیشرفته ی هند! ) تازه دوهزاریت می اوفته که چقدر ما ایرانیا  تو دنیا بی اعتبار شدیم .
ای خدا!! بی خیال حرفش رو نزنم بهتره.


از وقتی اومدم اینجا کلی بارون دیدم . اینقدر که دق دلی بارون های نباریده تو بوشهر تو دلم در اومد .


با هزار زور و زحمت یه خونه ی نقلی و با مزه نزدیک دانشگاه اجاره کردم . نا گفته نمونه که صاحب خونه به ایرانی مجرد خونه اجاره نمی داد ! که شکر خدا حل شد .
آها راستی یادم رفت بگم سلام هندوستان . بلاخره من اومدم .
فردا می رم تو خونه ، درست و حسابی که جاگیر شدم و کارام راست و ریست شد عکس از خونم می گیرم میزارم تو بلاگ .
خداییش منظره ی جلوی خونم خیلی با حاله . در و پنجرش رو به جنگل باز میشه . اونم چه جنگلی . حالا عکسا رو که گذاشتم خودتون می بینین .
تا اونجایی که می تونم از خوبی ها و بدی های شهر حیدرآباد می نویسم و عکس و فیلم میزارم براتون . 

۱۳۸۹ فروردین ۱۷, سه‌شنبه

سیزده به دریا

خوب می دونم  بابا ! غیبتم زیاد شده اساسی .
آخ که تمام خواننده های بلاگم دارن تو سر و کله ی خودشون می زنن و لحظه شماری می کنن واسه خوندن پست های آبکی من .

راستش بعد از تعطیلات کلی گرفتار بودم و هستم و به همین منوال تا اطلاع ثانوی خواهم بود . آخه دارم می رم هندستون ، اما مامیم فرموده زن هندی نسون .

سیزده به در، یا  سیزده به دریا

با اینکه بچه ی جنوبم ولی زیاد میونه ی خوبی با دریا ندارم که اینم بر می گرده به یه سری خاطرات کودکی که اصلا دلم نمی خواد یادم بیاد چه برسه به اینکه دوباره سرم بیاد . بجاش عاشق کوه و جنگل و رودخونه و از این جور چیزام . به طبع اکثر 13 به در ها رو تو کوه در می کردم . کلی هم صفا داره چادر ، بوی علف ، بوی ذغال، کباب ، تا صبح چرت و پرت گفتن . آها راستی اصل کاری رو یادم رفت  ، بوی پشکل ( همون بی تربیتی یه سری حیوون بی ادب) .
از شما چه پنهون 2 تا سیزده قبل از 13به در  سال 87 هم زیاد بهم خوش نگذشت چون شب سیزده رو یه سری افراد محترم نذاشتن بریم چادر بزنیم.13به در  سال 88 هم که کلا خیلی نحس بود ، کلی ضد حال خوردیم .

اما امسال 13 به در متفاوتی رو گذروندم که خداییش کلی صفا داشت . برای اولین بار رفتیم توی ساحل چادر زدیم . ساحل دلوار.
صدای موج ، نرمی ماسه ، دوباره بوی ذغال ، گرمای آتیش و از همه مهمتر صدای سگ . راستی ماه هم بود . ای قیافش هم بد نبود .

یادم رفت بگم ما شب سیزدهم رفتیم یعنی دوازدهم .ظهر سیزدهم هم ساعت 12 خونه بودیم .
خلاصش جای همتون خالی کلی حال بود . اگه تونستین حتما شب تو ساحل چادر زدن رو امتحان کنین . یه جورایی متفاوته . فقط حتما بهتون توصیه می کنم با مهتاب خانوم هماهنگ کنین که حتما چراغاش رو روشن کنه .

۱۳۸۹ فروردین ۱, یکشنبه

فال امسال من

اینم قسمت من از حافظ ، سره سفره ی عید:

از سر کوی تو هر کو بملامت برود                       نرود کارش و آخر به خجالت برود
کاروانی که بود بدرقه اش حفظ خدا                        بتجمل بنشیند ، بجلالت برود
سالک از نور هدایت ببرد راه بدوست                    که به جایی نرسد ، گر بضلالت برود
کام خود آخر عمر از می و معشوق بگیر                حیف اوقات که یکسر ببطالت برود
ای دلیل دل گمگشته خدا را مددی                          که غریب ار نبرد ره ، بدلالت برود
حکم مستوری و مستی همه بر خاتمتست                 کس ندانست که آخر به چه حالت برود
حافظ از چشمه حکمت بکف آور جامی                   بو که از لوح دلت نقش جهالت برود



نکنه منتظرین نیتم رو هم بگم!

سفره هفت سین







سال نو خجسته باد


۱۳۸۸ اسفند ۲۹, شنبه

سال یک هزار و سیصد و هشتاد و نه

یک سال دیگه هم گذشت با همه ی خوشی ها و سختی هاش . با همه ی کاستی ها و پیشرفت هاش و بالاخره با همه ی اتفاق های خوب و بدش . الان که فکر می کنم میبینم همون اتفاقات تخلش هم شیرینه .
اما الان وقت شادیه ، خونه ی ما که تکونده شده اساسی ، حاجی فیروز هم پشت در نشسته آماده .
  عزیزانی هستند که دوستان و عزیزاشون رو توی این سال از دست دادن ، با اینکه غم دوری اونم توی نوروز یه جورایی غیر قابل تحمله ،و ناراحتی و دلتنگی این عزیزان غیر قابل وصفه ، اما به یک چیز ایمان دارم و اون اینه که اونها تنها نیستند و می دونن که ماها تنهاشون نمی ذاریم .
   ما ایرانی هستیم و ایرانی می مونیم با هر رنگ و نژاد و زبان . تاریخ ما نشون داده که هیچ وقت همدیگه رو تنها نذاشتیم و نمی گذاریم . می دونم که لحظه ی سال تحویل یاد و خاطره ی دوستانمون رو فراموش نمی کنیم .


سالی سرسبز و پر بار ، شاد و زیبا رو برای همه آرزو میکنم ، همراه با سبزی بهار و سرخی لباس حاجی فیروز.
           
دل هاتان شاد ، گفتارتان پاک ، کردارتان نیک و اندیشه هاتان سبز .      نوروز خجسته باد



سیاووش چهارساعت و هجده دقیقه مانده تا سال 1389

۱۳۸۸ اسفند ۲۷, پنجشنبه

اثرات چهارشنبه سوری


چهارشنبه سوری و حاشیه های قبل و بعدش مجبورم کرد یه خورده از مغزم کار بکشم و نگاهی به جشن ها عزاداری هایی که داریم بندازم . 
بعد از اینکه یه کم فکرم از خواب ناز بیدار شد رفت سراغ حافظه ی تاریخیش ( خداییش حافظه ی تاریخی عجب چیز توپیه
 با مقایسه خاطراتی که به یادم می اومد و اون چیزایی که الان دارم میبینم ، فقط به حال خودم و هم وطنام افسوس می خورم . البته یه خورده ! چون می دونم خیلی ها هم هستن که این چیزا تو کتشون نمیره ( یکیش خودم) ، آها اون چیزا رو هم الان میگم .

شاید به پست شما هم خورده باشه منظورم زمان بچگیتونه که: بابا اینقدر نخند ، زشته مامان آدم باید سنگین باشه ، دختر که نباید اینقدر بخنده ، پسر باید سنگین رنگین باشه، دختر یا پسر فلانی عجب بچه ی سر بزیر و ساکتیه  و ........( نتیجه ی اخلاقی : هر چه غمگین تر بهتر )

توی تقویمتون رو یه نگاه بندازین یه عالمه وفات و شهادت و روزای غمگین داریم و یه عالمه هم میلاد و جشن . توی اینجایی که ما زندگی میکنیم زیاد میونه ی خوبی با تولد و جشن ها ندارن . اما توی وفات و عزاداری ها حسابی می ترکونن . حسابیا!

توی فامیل خیلی ها قهر ، قطع رابطه و از این حرفا وجود داره و غیر قابل گریزه . حالا مسئله اینه اگه شادی و عروسی باشه که محال آشتی و رفع کدورتی به وجود بیاد . اما امان از روزی که خدایی نکرده یکی بمیره ، سر عذرخواهی با هم دعواشون میشه . 

حالا یه مثال دیگش هم مراسمیه که دیگه مردم خودشون حال می کنن توش شاد باشن و بزنن و برقصن . کسی هم شکایتی نداره .البته اکثر اوقات . مثل چهارشنبه سوری و مراسمی از این دست ( البته بگم که تازگیا به بعضیا حق میدم از دست بعضی دیگه شاکی باشن ) این وقته که دولت و پلیس و بعضی جاهای دیگه بجای اینکه بیان یه بستر مناسب رو واسه شادی مردم فراهم کنن، همه با هم بسیج می شن که صورت مسئله رو پاک کنن .برادر من ! یه کم بذارین مردم تخلیه ی انرژی بشن ، هیجاناتشون خالی بشه ، خداییش اگه دیگه اومدن پاچه ی شما ها رو از جا بکنن!

یه نمونه دیگش همین سیمای جمهوریه اسلامیه محترم خودمون . که انگار نافش رو با غم و گریه و ماتم بریدن . واسه عزاداریا سنگ تموم می ذارن. اما چی بگم که ناگفتنش بهتره واسه تولدها و جشن ها یه مولودی هایی پخش می کنن که خداییش هیج فرقی با مداحی ندارن . الا صدای دست زدن که اگه اون رو هم حذف کنن سنگین ترن . خوب به مردم حق بدین برن سراغ ماهواره ، حداقل اونجا یه خورده روح خودشون و جد آبادشون شاد میشه . 

این همه آسموون ریسمون به هم بافتم که بگم : شادی و خوشی و زندگی کردن حق مسلم ماست ، اگه بیشتر بهمون نمیدین تو رو به روح پدرتون همینایی رو که داریم ازمون نگیرین . بخدا هزینه ی درمان افسردگی ملت خیلی بیشتر از شاد کردن اوناست . 
واسه این که همه چیز رو گردن بقیه نندازیم خودمون هم باید یاد بگیریم شاد باشیم و شاد زندگی کنیم . نه فقط اینکه زنده بمونیم .

یه پیشنهاد : آقا بیاین صدا و سیما رو بدین دست شیرازیا . به خدا نصف کمبود شادیمون برطرف میشه .



پی نوشت : اگه نگم عذاب وجدان میگیرم . مردم کم کم دارن نشون میدن که خودشون با دستای خودشون می خوان این وضع رو آروم آروم عوض کنن . به عبارتی می خوان زندگی کنن نه اینکه فقط زنده بمونن

۱۳۸۸ اسفند ۲۶, چهارشنبه

و اما چهارشنبه سوری


بالاخره چهارشنبه سوری هم اومد و رفت . 
نمی دونم چرا ، اما من یکی که عاشق آتیش و آتیش بازیم . امکان نداره بریم بیرون از شهر واسه تفریح و گردش و اینجانب آتیش روشن نکنم . بعضی وقتا به خودم می گم: نکنه توی زندگی قبلیم زرتشتی ، مزدکی ، یا موبد زرتشتی چیزی بوده باشم ! 

سیاووش در کل میمیره واسه هر چیزی که ایرانیه ،یا حداقل هرچیزی که یکم بوی ایران و ایرانی و فرهنگ ایرانی رو میده .
من عاشق چهارشنبه سوریم . واسه خاطر آتیش و آتیش بازی ، واسه اینکه این یکی دیگه خیلی ایرانیه ( البته خیلی ایرانی بود ) و از همه مهمتر اینکه چهارشنبه سوری از معدود شب های ساله که مردم تا صبح می تونن بزنن و برقصن اونم تو پارک و خیابون .
بعضی وقتا دلم واسه مردم کشورم میسوزه . بابا ماها فقر شادی داریم . دقیقتر بگم فقر شادی عمومی .
دیشب با چندتا از دوستان رفته بودم یه پارک ساحلی دنج . طبق معمول همیشه ی ما جنوبیا بازار ضرب ، تیمپو و آهنگ بندری گرم گرم بود .همه چی رو واسه یه کنسرت آماده داشتیم ، از ساز و نوازنده گرفته تا رقاص و خواننده ! داشتیم کم کم گرم می شدیم که عمو پلیسه اومد دعوامون کرد ! بعدش ما تازه فهمیدیم ضرب و تیمپو هم جدیدا ممنوع شده !
البته ما یکم زود رفته بودیم جمعیت کم بود ، بعد از یکی دو ساعت که جمعیت زیاد شدن دیگه کارمون نداشتن ، درواقع نمی تونستن کارمون داشته باشن . دیگه سرتون رو درد نمیارم مثل همه ی چهارشنبه سوریا شد ، ترقه و فشفشه ، منور و آتیش و بزن  و برقص .
دیشب یه شعر محلی استان بوشهر زیاد به گوشمون می خورد و همه با هم می خوندن . در واقع یکی می خوند همه جواب می دادن . قانونش هم اینه که باید در جواب خواننده همه بگن سُزه ( یعنی سبزه) این زیر می نویسمش :

                -سزُم سزه
  جواب : سُزه
                 -سُزواریه
جواب : سُزه
                 -سُز اناریه 
جواب : سُزه
                 -سُزه گندمی 
جواب : سُزه
                 -از اوور رهروی
جواب : سُزه
                -زمین سُزه 
جواب : سُزه
                -دِریا سُزه
  جواب : سُزه
                - آیُم پِیت 
جواب : سُز
                 -کُنُم سِیلت 
جواب : سُزه
                 - عروس سُزه 
جواب : سُزه 
                 -دوما سُزه
جواب : سُزه
و.........
این شعر ( همخوانی محلی) خیلی قدیمیه ، اینارو از بچگی می شنیدم اما تا حالا ندیده بودم این همه آدم با هم این شعر رو بخونن.

ماها که دیشب بر پلیدی ناراحتی ها و زندگی کسالت آور پیروز شدیم . امیدوارم روزی که نور بر همه ی پلیدی ها و پلشتی ها پیروز میشه من و شما هم باشیم و همه با هم جشن بگیریم .( ضرب و تیمپو و نی انبانش هم با من )


پ.ن: نمیدونم شعر رو کاملا درست نوشتم یا نه ، شاید یه ذره غلط غلوط داشته باشه

۱۳۸۸ اسفند ۲۲, شنبه

شیرازنامه

شیراز یکی از شهرهای مورد علاقه ی منه . خداییش این شهر رو خیلی دوست دارم . به خاطر آب و هواش، بافت شهریش ، عمو حافظ ، دایی سعدی ، به خاطر عزیزترین دوستام که  یه لنگشون شیرازیه و از همه مهم تر شیراز رو به خاطر خاطراتم دوست دارم .
در کل اگه کار خاصی نداشته باشم، این چهار تایی که الان میگم بهترین بهانه هام هستند واسه قدم رنجه به شیراز : بستنی خوروون توی بابا بستنی ، فالوده خوروون توی نارنج و ترنج ، جنون سرعت توی جاده بوشهر شیراز( خداییش از مسابقه رالی چیزی کم نداره ) و از همه مهمتر دیدن خاله ی مادرم!!!!

اما این سری کار داشتم که رفتم شیراز ، می خواستم یه سری کاغذ پاره ی بی مصرف رو ببرم دارالترجمه که واسم ترجمه کنن ، خیر سرمون توی بوشهر که دارالترجمه نیست . اینم میزاریم سر بقیه ی محرومیت هامون . یادم باشه این یکی رو هم بعد از نداشتن لوله کشی گاز ( اونم تو استان بوشهر باحاله نه !؟) آب شرب مسخره ( همشهریام میدونن که ماها اینجا یا دستگاه تصفیه ی آب داریم یا آب تصفیه می خریم) و یه عالمه کوفت و زهر مار دیگه به لیست خوشبختیامون اضافه کنم . واقعا زشته ، بهتر بگم واقعا شرم آوره واسه ترجمه ی یه مشت ورق پاره چهار ساعت بکوبیم بریم یه شهر دیگه .

این سری هم که به دلایلی از ماشین سواری خبری نبود دیگه کلی حالم گرفته شد ( کاملا مشخصه نه؟ ) ، به نارج و ترنج که نرسیدم اما جاتون سبز، دل سیری از بستنی های بابا بستنی نوش جان کردم . هنوزم مزه ش زیر زبونمه . همین رو بدونین که اینقدر بستنی خامه ای با شکلات خوردم که فکم یخ بست . ( دل همه آب)
بعدش هم طبق معمول رفتم چهار پنج تا کتاب فروشی دنبال کتاب. ایندفعه هم نصف کتابایی که می خواستم نبود . بازم اینجا کلی اعصابم خط خطی شد. اخه این انصافه ؟!! نه آخه این درسته توی بوشهر که قدیمی ترین مدرسه بعد از دارالفنون ( مدرسه سعادت) رو داره و اولین مرکز چاپ کتب توی ایران بوده و هزار تا بوده بوده ی دیگه که حالا نیست ، نشه یه کتاب تخصصی درست حسابی گیر آورد . (البته اینم بگم که تو شیرازم گیرم نیومد گفتن برو تهرون ) .
 توی این سفر خیلی به این تفاوت ها فکر کردم و آخرش هم فقط به یه نتیجه رسیدم ، از ماست که بر ماست و جز این چیزی نیست .
نوش جون شیرازی ها ، اصفهانی ها و تهرانی ها اگه شهرشون امکانات بیشتری داره، نوش جونشون اگه هر چی  کار توی عسلویه هست رو دودستی چسبیدن و بوشهریا بیکارن ، نوش جونشون اگه با گاز بوشهر گرم میشن و واسه خاطر کپسول گاز دیسک کمر نمی گیرن ، حتی اگه شیرازیا عسلویه رو هم از بوشهر جدا میکردن بازم نوش جونشون . آقا جون اصلان حقشونه می تونن ! نه ؟!
ما چرا ناراحت باشیم. رفاه و آسایش و پیشرفت نوش جون مردمی که واسش می جنگن . نمی دونم چرا هر مسئول کشوری میاد بوشهر میگه : مردم قانع بوشهر اِل ، مردم قانع بوشهر بِل .

 برادر من! خواهر من!
اگه قناعت معنیش این باشه که سرمایه هاتون به باد بره شرم آوره ، اگه قناعت معنیش این باشه که به خودتون سختی بدین خجالت آوره .
اگر قناعت یعنی تو سری خوردن و دم نزدن، غیر از ننگ هیچ چیزی برامون نداره .

اوه!اوه!  انگار خیلی دلم پر بود !

 اما قسمت خوبش رو هم بگم خاله مادرم با مهربونی و قربون صدقه رفتن هاش تمام این افکار خط خطی و درهم بر هم رو مثل آب رو آتیش آروم  کرد اونم همش با یه جمله که واسه من یکی مثه دیازپام میمونه : « دورِت گشششتُم جّون»

اگه در هم برهم نوشتم ببخشید . فکر کنم بفهمین که چقد مخم شلوغ پلوغه .  

۱۳۸۸ اسفند ۱۸, سه‌شنبه

4shared به قید وثیقه آزاد شد


خوانندگان عزیز توجه فرمایید ، خوانندگان عزیز توجه فرمایید .
4shared سایت خون و قیام  آزاد شد . ( نه بابا ) 
نمی دونم چی شده که رفع فیلترش کردن . احتمالا برادران محترم شراب ( از نوع طهوراش ) میل نموده اند ، البته دل خالی ! فکر کنم به خاطر همین خیلی روشون اثر گذاشته و کلی متحول شدن و با این عمل دوباره برای هزارمین بار دنیا را مبهوت کردند. 
هر چی شده یا نشده ، به من چه فقط خوشحالم که آهنگ هام برگشته .




۱۳۸۸ اسفند ۱۷, دوشنبه

سفر به خیر

دیشب ساعت 12 بود که فهمیدم یکی از بهترین دوستام داره واسه همیشه از ایران میره . کلی حالم گرفته شد، نه بهتر بگم کلی خورد تو ذهنم.
اصلا نمی تونستم درک کنم چرا بدون اینکه به من چیزی بگه یا حداقل ازم خداحافظی کنه داره از ایران میره ، خیلی اعصاب مبارکم خط خطی بود . یه جورایی بهم برخورده بود.

منم یه مشکل مغزی خیلی بد دارم . اونم اینه که وقتی عصبیم مغزم فاسد میشه و اصلا کار نمیده ( connection error) . خلاصه مثل ماشین ( خر سابق ) تو گل مونده بودم که آیا فردا ماشین رو دو در کنم و بزنم برم شیراز، یقه ی دوست محترمه ی عزیزم رو بچسبم که بابا بی معرفت چرا بی خبر. مثلا ما با هم دوستیم ، نه خیلی خیلی دوستیم . نمیگی یه عالمه بهمون بر می خوره . حد اقل گوشیت رو روشن کن بعد از دو هفته افتخار بده صدات رو بشنویم . نمیگی ملت نگرانت میشن .
این فکرای پریشون همین طور توی مغز فاسدم به در دیوار می خورد که یهو آقا بهرام صدایی ازش بلند شد دیلیییییینگ دیلینگ ( سو تفاهم نشه آقا بهرام رفیق شفیقمه لپ تاپ عزیزم ) ، صدای رسیدن ایمیلم بود . آخه نیست خیلی با کلاسم وقتی ایمیل واسم میاد صداش بلند میشه پیشرفت تکنولوژی که میگن یعنی من !

خوب بریم سر اصل مطلب ، خودش بود ! یعنی ایمیل خودش بود باور نمیکنین چقدر خوشحال شدم قبل از اینکه ایمیل رو باز کنم با خودم میگفتم یه عالمه دعواش می کنم و طاقچه بالا می ذارم و از این حرفا ( چه کنم دیگه مخم فاسد میشه این مواقع )
بعدش که ایمیل ( شکر خدا ایمیل که نبود رساله بود فقط همین رو بگم که خوندنش 20 دقیقه طول کشید ) رو خوندم تازه متوجه شدم چه خبره . که ای دل غافل خانم خیلی  بیشتر از اونی که ما فکر می کردیم پروانه ای تشریف دارن ( آخی حیوونی ) . البته از ذکر جزییات و کلیات معذوریم . اگه اینکار رو بکنم به دلیل نقض حریم شخصی می برنم مسجد!!!!!

الان هم که انگشت رنجه نمودیم و داریم پست تازه می نویسیم فقط به خاطر اینه که بگوییم : سفر به خیر مسافر ، امیدوارم هرجا که باشی شاد و خوش خرم باشی . اما بی وجدان خداحافظی ایمیلی هم شد خداحافظی ؟!!!!!

خدایا نمردیم و داریم صاحب یه دوست خوب تو انگلیس میشیم .

پی نوشت: اینترنت داره همه چیز رو عوض میکنه حتی خداحافظی کردنا رو اونم بین دوتا دوست خیلی خیلی صمیمی ، فکرش رو بکنین با بقیه چیزا چیکار میکنه . من که خوشم نمیاد اینجوری شما رو نمیدونم.