شیراز یکی از شهرهای مورد علاقه ی منه . خداییش این شهر رو خیلی دوست دارم . به خاطر آب و هواش، بافت شهریش ، عمو حافظ ، دایی سعدی ، به خاطر عزیزترین دوستام که یه لنگشون شیرازیه و از همه مهم تر شیراز رو به خاطر خاطراتم دوست دارم .
در کل اگه کار خاصی نداشته باشم، این چهار تایی که الان میگم بهترین بهانه هام هستند واسه قدم رنجه به شیراز : بستنی خوروون توی بابا بستنی ، فالوده خوروون توی نارنج و ترنج ، جنون سرعت توی جاده بوشهر شیراز( خداییش از مسابقه رالی چیزی کم نداره ) و از همه مهمتر دیدن خاله ی مادرم!!!!
اما این سری کار داشتم که رفتم شیراز ، می خواستم یه سری کاغذ پاره ی بی مصرف رو ببرم دارالترجمه که واسم ترجمه کنن ، خیر سرمون توی بوشهر که دارالترجمه نیست . اینم میزاریم سر بقیه ی محرومیت هامون . یادم باشه این یکی رو هم بعد از نداشتن لوله کشی گاز ( اونم تو استان بوشهر باحاله نه !؟) آب شرب مسخره ( همشهریام میدونن که ماها اینجا یا دستگاه تصفیه ی آب داریم یا آب تصفیه می خریم) و یه عالمه کوفت و زهر مار دیگه به لیست خوشبختیامون اضافه کنم . واقعا زشته ، بهتر بگم واقعا شرم آوره واسه ترجمه ی یه مشت ورق پاره چهار ساعت بکوبیم بریم یه شهر دیگه .
این سری هم که به دلایلی از ماشین سواری خبری نبود دیگه کلی حالم گرفته شد ( کاملا مشخصه نه؟ ) ، به نارج و ترنج که نرسیدم اما جاتون سبز، دل سیری از بستنی های بابا بستنی نوش جان کردم . هنوزم مزه ش زیر زبونمه . همین رو بدونین که اینقدر بستنی خامه ای با شکلات خوردم که فکم یخ بست . ( دل همه آب)
بعدش هم طبق معمول رفتم چهار پنج تا کتاب فروشی دنبال کتاب. ایندفعه هم نصف کتابایی که می خواستم نبود . بازم اینجا کلی اعصابم خط خطی شد. اخه این انصافه ؟!! نه آخه این درسته توی بوشهر که قدیمی ترین مدرسه بعد از دارالفنون ( مدرسه سعادت) رو داره و اولین مرکز چاپ کتب توی ایران بوده و هزار تا بوده بوده ی دیگه که حالا نیست ، نشه یه کتاب تخصصی درست حسابی گیر آورد . (البته اینم بگم که تو شیرازم گیرم نیومد گفتن برو تهرون ) .
توی این سفر خیلی به این تفاوت ها فکر کردم و آخرش هم فقط به یه نتیجه رسیدم ، از ماست که بر ماست و جز این چیزی نیست .
نوش جون شیرازی ها ، اصفهانی ها و تهرانی ها اگه شهرشون امکانات بیشتری داره، نوش جونشون اگه هر چی کار توی عسلویه هست رو دودستی چسبیدن و بوشهریا بیکارن ، نوش جونشون اگه با گاز بوشهر گرم میشن و واسه خاطر کپسول گاز دیسک کمر نمی گیرن ، حتی اگه شیرازیا عسلویه رو هم از بوشهر جدا میکردن بازم نوش جونشون . آقا جون اصلان حقشونه می تونن ! نه ؟!
ما چرا ناراحت باشیم. رفاه و آسایش و پیشرفت نوش جون مردمی که واسش می جنگن . نمی دونم چرا هر مسئول کشوری میاد بوشهر میگه : مردم قانع بوشهر اِل ، مردم قانع بوشهر بِل .
برادر من! خواهر من!
اگه قناعت معنیش این باشه که سرمایه هاتون به باد بره شرم آوره ، اگه قناعت معنیش این باشه که به خودتون سختی بدین خجالت آوره .
اگر قناعت یعنی تو سری خوردن و دم نزدن، غیر از ننگ هیچ چیزی برامون نداره .
اوه!اوه! انگار خیلی دلم پر بود !
اما قسمت خوبش رو هم بگم خاله مادرم با مهربونی و قربون صدقه رفتن هاش تمام این افکار خط خطی و درهم بر هم رو مثل آب رو آتیش آروم کرد اونم همش با یه جمله که واسه من یکی مثه دیازپام میمونه : « دورِت گشششتُم جّون»
اگه در هم برهم نوشتم ببخشید . فکر کنم بفهمین که چقد مخم شلوغ پلوغه .
در کل اگه کار خاصی نداشته باشم، این چهار تایی که الان میگم بهترین بهانه هام هستند واسه قدم رنجه به شیراز : بستنی خوروون توی بابا بستنی ، فالوده خوروون توی نارنج و ترنج ، جنون سرعت توی جاده بوشهر شیراز( خداییش از مسابقه رالی چیزی کم نداره ) و از همه مهمتر دیدن خاله ی مادرم!!!!
اما این سری کار داشتم که رفتم شیراز ، می خواستم یه سری کاغذ پاره ی بی مصرف رو ببرم دارالترجمه که واسم ترجمه کنن ، خیر سرمون توی بوشهر که دارالترجمه نیست . اینم میزاریم سر بقیه ی محرومیت هامون . یادم باشه این یکی رو هم بعد از نداشتن لوله کشی گاز ( اونم تو استان بوشهر باحاله نه !؟) آب شرب مسخره ( همشهریام میدونن که ماها اینجا یا دستگاه تصفیه ی آب داریم یا آب تصفیه می خریم) و یه عالمه کوفت و زهر مار دیگه به لیست خوشبختیامون اضافه کنم . واقعا زشته ، بهتر بگم واقعا شرم آوره واسه ترجمه ی یه مشت ورق پاره چهار ساعت بکوبیم بریم یه شهر دیگه .
این سری هم که به دلایلی از ماشین سواری خبری نبود دیگه کلی حالم گرفته شد ( کاملا مشخصه نه؟ ) ، به نارج و ترنج که نرسیدم اما جاتون سبز، دل سیری از بستنی های بابا بستنی نوش جان کردم . هنوزم مزه ش زیر زبونمه . همین رو بدونین که اینقدر بستنی خامه ای با شکلات خوردم که فکم یخ بست . ( دل همه آب)
بعدش هم طبق معمول رفتم چهار پنج تا کتاب فروشی دنبال کتاب. ایندفعه هم نصف کتابایی که می خواستم نبود . بازم اینجا کلی اعصابم خط خطی شد. اخه این انصافه ؟!! نه آخه این درسته توی بوشهر که قدیمی ترین مدرسه بعد از دارالفنون ( مدرسه سعادت) رو داره و اولین مرکز چاپ کتب توی ایران بوده و هزار تا بوده بوده ی دیگه که حالا نیست ، نشه یه کتاب تخصصی درست حسابی گیر آورد . (البته اینم بگم که تو شیرازم گیرم نیومد گفتن برو تهرون ) .
توی این سفر خیلی به این تفاوت ها فکر کردم و آخرش هم فقط به یه نتیجه رسیدم ، از ماست که بر ماست و جز این چیزی نیست .
نوش جون شیرازی ها ، اصفهانی ها و تهرانی ها اگه شهرشون امکانات بیشتری داره، نوش جونشون اگه هر چی کار توی عسلویه هست رو دودستی چسبیدن و بوشهریا بیکارن ، نوش جونشون اگه با گاز بوشهر گرم میشن و واسه خاطر کپسول گاز دیسک کمر نمی گیرن ، حتی اگه شیرازیا عسلویه رو هم از بوشهر جدا میکردن بازم نوش جونشون . آقا جون اصلان حقشونه می تونن ! نه ؟!
ما چرا ناراحت باشیم. رفاه و آسایش و پیشرفت نوش جون مردمی که واسش می جنگن . نمی دونم چرا هر مسئول کشوری میاد بوشهر میگه : مردم قانع بوشهر اِل ، مردم قانع بوشهر بِل .
برادر من! خواهر من!
اگه قناعت معنیش این باشه که سرمایه هاتون به باد بره شرم آوره ، اگه قناعت معنیش این باشه که به خودتون سختی بدین خجالت آوره .
اگر قناعت یعنی تو سری خوردن و دم نزدن، غیر از ننگ هیچ چیزی برامون نداره .
اوه!اوه! انگار خیلی دلم پر بود !
اما قسمت خوبش رو هم بگم خاله مادرم با مهربونی و قربون صدقه رفتن هاش تمام این افکار خط خطی و درهم بر هم رو مثل آب رو آتیش آروم کرد اونم همش با یه جمله که واسه من یکی مثه دیازپام میمونه : « دورِت گشششتُم جّون»
اگه در هم برهم نوشتم ببخشید . فکر کنم بفهمین که چقد مخم شلوغ پلوغه .
4 نظرات:
سلام
سال نو شما هم مبارک باشد.
خیلی دلنشین و عالی نوشته بودید.
من بوشهر را زمان جنگ دیدم، خیلی بچه بودم و جالبترین چیز که در ذهنم مانده صدای بوق کشتیها است.
بهترین ها
من خیلی دلم میخواد سفری به شیراز داشته باشم.. باور میکنی با این سن و سالی که ازم گذشته هنوز خیلی از شهرهای زیبای ایران را ندیدم.
خیلی گرفتارم...
این گیر نیومدن کتاب تو بوشهر مشکل بزرگیه . این محرومیت هم باعث و بانیش تا حدود زیادی خودمونیم میخوایم همه چی رو خدا تلپی از آسمون بندازه پایین برامون .کاکا دمت گرم حرف دل ما رو زدی شاد و خوش باشی .
راستی جز پیوند های گوگل ریدریم هستی و میخونمت .
ارسال یک نظر